نویسنده : ابوالقاسم فیض‌آبادی

ماجراي خواهر و برادري كه به مطالعه علاقه فراواني دارند، آنها در سفري به خانه مادربزرگشان، صندوقچه اي اسرار آميز را در زيرزمين مي‌يابند كه كتاب هايي قديمي در آن قرار دارد. كتاب ها شگفت انگيزند و آن دو را به سفري در زمان مي‌برند. در هر يك از سفرها ناري و داري با بزرگان ايراني آشنا مي شوند، با آن ها گفت و گو مي كنند و اطلاعات جالبي را بدست مي آورند. كتاب حاضر اطلاعات شما را در رابطه با مشاهير و انسان هاي بزرگ افزايش مي‌دهد، اين بار قرار است با نصيرالدين طوسي همراه شويم و گفتگوي جذابي با او داشته باشيم.

گزیده ای از کتاب :
مرد سلام آن ها را پاسخ داد و سرش را بالا آورد و تا چشمش به بچه ها افتاد، متعجب نگاهي به قد و بالاي آن ها كرد و گفت: «براي اولين بار است كه در قلعه كودك مي بينم. همراه خانواده اي به قلعه پناه آورده ايد؟ و اگر چنين است چرا تنهاييد؟»

ناري پرسيد:« در كدام قلعه؟»

– پس راه گم كرده ايد! شما در قلعه ي الموت هستيد.

داري گفت:‌« من و خواهرم با هدف ديدار حكيم نصيرالدين طوسي در اين جا هستيم.»

– غير ممكن است. چگونه؟ من حتي خويشاني كه بدانند در كجا هستم ندارم.

داري گفت:‌« ما با استفاده از يك نشان و راز و رمز كه در كتابي با نام آشنايي با انديشمندان و مشاهير ايران يافتيم، مي توانيم به ديدار آن ها برويم.»

ناباوري و حيرت در نگاه مرد ديده مي شد. و مانده بود اين پيش آمد را چگونه براي خود حلاجي كند.